- پدری کردن
- مثل پدر دلسوزی کردن: در حق فلان پدری کن
معنی پدری کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
راه پیران رفتنهمچون سال خوردگان رفتار کردن: وای زان طفلان که پیری میکند لنگ مورانند و میری میکنند. (مثنوی)
باد دادن خرمن
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
خداحافظی کردن وداع کردن ترک کردن بدرود کردن
شاد کردن
خیاطی کردن خیاطت
عوعو کردن نوفیدن: سگ در خانه صاحبش پارس میکند (مثل)
از هم دریدن شکافتن بریدن قطع کردن
روبیدن روفتن پاک کردن
متوقف کردن اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه در محل معین
تطهیر
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
درس دادن، تعلیم دادن
غایب گشتن غیبت کردن محجوب شدن محجوب ماندن اغشا، روگرفتن پوشیدن روی با حجاب
مستور کردنمحتجب کردن پرده نشین کردن تستیر
پریشان کردن
یاری کردنکمک کردن مدد کردن حمایت کردن طرفداری کردن پشتیبانی کردن
پسری که دیگری او را بجای پسر خود گرفته است متبنی
وصله کردن، پینه کردن
متابعت کردن
سبقت گرفتن پیش افتادن پیشی گرفتن: هر آن کس که در کار پیشی کند بکوشد که آهنگ بیشی کند. (شا. بخ 2375: 8)
بیزاری جستن
قدرت و توانایی نشان دادن
پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
قدرت نمودن نشان دادن قدرت و توانایی
کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
روان کردن، انجام دادن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن، چیزی را در زمره چیزی دیگر محسوب داشتن: مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری. (تاثیر)
دلیری نمودن دلاوری کردن: سر نیزه ها را برزم افکنید زمانی بکوشید و مردی کنید. (شا)
کمک کردن اعانت، قوت دادن نیروبخشیدن